خاطرات مدرسه



یک خاطره ی خوبی ک همیشه توذهنمه برمیگرده به سال ۹۵که اولین سالی بودکه من معلم شدم.اواسط سال تحصیلی بودکه یک دانش آموزجدیدبرای کلاس من آوردن.این دانش آموز،دخترخدمتکاریه مدرسه ی دیگه ای بود.بچه های اون مدرسه این دختروخیلی اذییتش میکردند بخاطرهمین کلابه درس علاقه ای نداشت ومعلمش ازش راضی نبود.مادرش بامدیرمدرسه ی ماآشناشده بودوازاوخواسته بودکه اجازه بدهددخترش به مدرسه ی مابیاید.مدیرماهم قبول کرده بودواین دانش آموزکه اسمش مرضیه بودروبه کلاس من آوردند.وقتی به کلاس من واردشدبااستقبال گرم من وبچه های کلاس مواجه شد.مرضیه کلی خوشحال شدازاین که به کلاس ماآمده وقراره تااخرسال تحصیلی پیش ماباشه.مرضیه یه دخترخجالتی وآرومی بود،بخاطرهمین زیادنتونست بابچه های کلاس ارتباط برقرارکنه.بعدچندروزمتوجه شدم که ازاین وضعیت ناراحته بخاطرهمین من به بچه های کلاس گفتم هرکسی دوست صمیمی مرضیه باشه من بهش یه جایزه خوب میدم.ازاون به بعددانش آموزای کلاسم سعی کردن بااون ارتباط خوب وصمیمی داشته باشن.
هرموقع که من ازمرضیه درس میپرسیدم به سوالات خوب جواب نمیدادوزیادبه درس علاقه ای نداشت.من دعواش نمیکردم سردرس نخوندنش وهرسری بهش میگفتم اشکالی نداره وفرداحتماجبران کنه وبرایش جایزه درنظرمیگرفتم.مرضیه کم کم به درس علاقمندشدوخودش روبه بچه های زرنگ کلاس رسوند.
اون خیلی منودوست داشت وهرکاری که توکلاس بهشون میگفتم روزودترازبقیه بچه هاانجام میدادونمراتش عالی شده بود.
آخرسال که شدخیلی ناراحت بودوگریه میکردوازمن تشکرمیکردکه اونوبه درس خوندن علاقمندکردم وبهم قول دادکه همیشه درس هایش راخوب بخواند.
سال بعدوقتی سرکلاس بودم بهم خبردادن که مرضیه باگل وشیرینی به دیدن من اومده.ازدیدنش خیلی خوشحال شدم واونم کلی بغلم کردومیگفت که خیلی دوستم داره ودلتنگم بوده.بعداین همه مدت هنوزم که هنوزه باپیامک دادن یاتلفنی هرازگاهی حال منومیپرسه وازم تشکرمیکنه .منم واقعادوستش دارم وخوشحالم که تودرساش موفق شده.این بهترین خاطره ی من ازمدرسه بودامیدوارم که خوشتون اومده باشه.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها